جدول جو
جدول جو

معنی بی کران - جستجوی لغت در جدول جو

بی کران
(کَ)
مرکّب از: بی + کران، بی کرانه. بی حد. بی نهایت. (آنندراج)، بی پایان. غیرمحدود. (ناظم الاطباء)، نامحدود:
نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.
فرخی.
عمر تو بادا بی کران سود تو بادا بی زیان
همواره بادا جاودان در عز و ناز و عافیه.
منوچهری.
باد عمرت بی زوال و باد عزت بی کران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو
تا نمانی عمرهای بی کران اندر کرب.
ناصرخسرو.
نبشته چو با گفته جمع آمدی
و گرچند بس بی کران باشدی.
(کلیله و دمنه)،
... چو اکرام و افضال تو بی کران
چو انعام و احسان تو بی حساب.
سوزنی.
ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ما و جنگ تو.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
بی کران
بی نهایت، نامحدود
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
فرهنگ واژه فارسی سره
بی کران
بی پایان، بی کرانه، نامحدود
متضاد: کرانمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی کران
لا حدودٌ لها
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به عربی
بی کران
Boundless
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی کران
sans limites
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی کران
ไร้ขีดจำกัด
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی کران
безграничный
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به روسی
بی کران
grenzenlos
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی کران
безмежний
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی کران
bezgraniczny
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی کران
无限的
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به چینی
بی کران
ilimitado
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی کران
senza confini
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی کران
ilimitado
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی کران
grenzeloos
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به هلندی
بی کران
tak terbatas
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی کران
لامتناہی
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به اردو
بی کران
সীমাহীন
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی کران
isiyo na kikomo
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی کران
sonsuz
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بی کران
無限の
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بی کران
חסר גבול
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به عبری
بی کران
असीमित
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به هندی
بی کران
무한한
تصویری از بی کران
تصویر بی کران
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
دهی است از دهستان کاکی که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع و دارای 101 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جانوران دوکفه ای. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به بی سر شود، با شکیبائی. بدون عجله. بی تعجیل:
صبر آرد آرزورا بی شتاب
صبرکن واﷲ اعلم بالصواب.
مولوی.
و رجوع به شتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ نَ / نِ)
بیکران:
خیال شعبدۀ جادوان فرعونست
تو گفتی آن سپهستی ابی کرانه و مر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
حالت و چگونگی بی کران.
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
بی کران. ابدی. نامتناهی. (از یادداشت مؤلف) ، بی زیان شدن. دور گشتن از گزندگی و مضرت رسانی:
بیامد ببستش بخم کمند
بدو گفت اکنون شدی بی گزند.
فردوسی.
- بی گزند کردن، تندرست کردن. سالم و بی آسیب کردن. دور کردن از آسیب و صدمه وزیان:
یکی را برآرد بچرخ بلند
ز تیمار و دردش کند بی گزند.
فردوسی.
، بی عیب. (ناظم الاطباء) :
یکی چرمه ای برنشسته سمند
نکو گامزن بارۀ بی گزند.
دقیقی.
ز فرزند گو بر پدر ارجمند
کدام است شایسته و بی گزند.
فردوسی.
که ای پهلوان زادۀ بی گزند
یکی رزم پیش آیدت سودمند.
فردوسی.
زنی بودش اندرخور و هوشمند
هنرمند و بادانش و بی گزند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حالت و چگونگی بی کران.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی نهایت، بی حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سران
تصویر بی سران
دو کفه ییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابی کرانه
تصویر ابی کرانه
بیکران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی پایان، لایتناهی
فرهنگ واژه فارسی سره