- بی کران (کَ)
مرکّب از: بی + کران، بی کرانه. بی حد. بی نهایت. (آنندراج)، بی پایان. غیرمحدود. (ناظم الاطباء)، نامحدود:
نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.
فرخی.
عمر تو بادا بی کران سود تو بادا بی زیان
همواره بادا جاودان در عز و ناز و عافیه.
منوچهری.
باد عمرت بی زوال و باد عزت بی کران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو
تا نمانی عمرهای بی کران اندر کرب.
ناصرخسرو.
نبشته چو با گفته جمع آمدی
و گرچند بس بی کران باشدی.
(کلیله و دمنه)،
... چو اکرام و افضال تو بی کران
چو انعام و احسان تو بی حساب.
سوزنی.
ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ما و جنگ تو.
سوزنی.
نعمتش پاینده باد و دولتش پیوسته باد
دولت او بی کران و نعمت او بی کنار.
فرخی.
عمر تو بادا بی کران سود تو بادا بی زیان
همواره بادا جاودان در عز و ناز و عافیه.
منوچهری.
باد عمرت بی زوال و باد عزت بی کران
باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی شرنگ.
منوچهری.
پند گیر از شعر حجت وز پس ایشان مرو
تا نمانی عمرهای بی کران اندر کرب.
ناصرخسرو.
نبشته چو با گفته جمع آمدی
و گرچند بس بی کران باشدی.
(کلیله و دمنه)،
... چو اکرام و افضال تو بی کران
چو انعام و احسان تو بی حساب.
سوزنی.
ای پسر در دلبری بسیار شد نیرنگ تو
بی کنار و بی کران شد صلح ما و جنگ تو.
سوزنی.
